در
دل جنگل شهر
در
فلق
رفتگر
میرفت
و میروفت
تا
نبیند رهگذر
در رهگذار
برگمرگ
باد دیشب را
گاه
پگاه، این دم
جیرجیرک
چرخ رفتگر
میخوانَد
به زور
تا
سپیده بر سپیدار نشست
یک
درخت،
دوخت
نگاهش را به نور
درون
چهار دیوار
بر
تنِ تختهی ترس
نونهال،
انگاره
میانگاشت
در
دل جنگل شهر
به
افسون آه و آهن
کودکی
بیتاب
یک تاب
دست
از دست مادر میکشید
اینطرفتر...
زیر
یک درخت توت
پیر فرتوت
جوی
باریک قناعت
میستود
آنطرفتر...
ژولیده
مردی گوژپشت
بر
یک جواب ناجواب
اینگونه
ژرف، میژکید:
«-
کیست آنکس که دنیا را سرود؟
در سرای آن سُراینده
بس سخت است سکوت.»
بر
سر چهارراهِ چکش و داس
رهگذر
پرسید بیترس و هراس
«-
شهرک غرب کجاست؟»
دیگر
اینسو...
خردسالی،
در
تبِ سالخوردهگی
دیگر
آنسو...
خودسری،
در
غمِ سرخوردهگی
گوشهی
تنهایی...
کهنسال،
خسته
از سالکهنهگی
کس
نفهمید چرا؟
توی
پستوی فراموشی
سکته
کرد مردی
درون
خاموشی
در
دل جنگل شهر
چشم
و دل جوانی،
بر
چمنزار چشمچرانی
در
پی جفت
هرگز
نمیخفت
وآندگر...
زیر
یک درخت مجنون
تا
که رقصید
باد
با بید
زن
معشوق،
در
افقهای دلش
دست
در دست عاشق دید
ویندگر
بر
خاطرِ دخترِ پیر
یادآور
هر باد
مینشاند
این یاد
(بشکست
در جوانی، نازکدلِ جوانی)
آه،
افسوس
که
چه اندوه به دل دارد او
چون
دگر عشق صدایش نکند:
«- افسانه»
افسوسِ
افسانه
بدو
اینگونه آموخت:
زمان،
این اسب گریزپای را
افساری نیست
(خطر
خاطره هر دم، در کمین من و توست)
در
دل جنگل شهر
در
خیابان عبور
خاوری
خالی
این
گرانجمله
بر
گُردهی خود داشت:
«ای
سرنوشت،
کاش میشد تو را،
از سر نوشت.»
در
دل جنگل شهر
در
محل محنت آنک
نغمه،
نق زد
مادرش
هم سیلی از سیلی
بر
او آورد فرود
تا
مکان مکنت اینک
پسری
با شمشیر شهوت
سوار
بر سمند ثروت
دخت
فراری را ربود
(وای
در این داغستان،
سبد
جامعه از
میوهی
فاجعه پر خواهد شد)
در
دل جنگل شهر
درون
چهار بازار
دلالانِ
دالان
در
خیل خام هر خیال
آمال
بیپایان مال
حاجیِ
حجره،
دانهی
دینار و دین
برمیشمرد
آنطرفتر...
آنسوی
سوق
گنگیج*
و چنگدندان
پنجهی
پنجِ سپنج
ضجه
بر ضریحِ گنج
چروکچهره،
پر داغ و گداز
عجز
یک عجوزه بر صحن نیاز:
«-
یا امیدا،
هشتیی خانهی من
گروِ نُه شده است...
این
گرهگیر
به کِی گردد باز...؟»
اینطرف...
اینسوی
سوق
چرکچرده،
گام
یک گال به سر
کودک
کار
کودهی
کاش
در
اندیشه داشت
جیرجیرک
چرخ گاری
همگامِ
گامِ بیگاری
با
نوای بینوایی
سرود
سرور میسرود
به
تقلید از قناری
برون
چهار بازار
دردمردی
از میان ما
زار
و بیزار ز بازار
دم
برآورد بانگ:
«-
آی آدمها؛
مادرم مهتاج،
محتاج شماست...»
لیک،
تنها
کوهی
از سنگدلان
به
صدا شد پژواک
در
دل جنگل شهر
وافورِ
وفور
خمیرهی
خماری
سوزنِ
گَرد مرگوار
خلیده
در رگ شهر
زردروی
مردوار
خمیده
بر لب جوی
تو
هوای هپروت
لمیده
بر ابردود
توی
لحظههای لَخت
بند
ناکامی سخت
از
ابر ذهنش میزدود
در
عبور یک پرنده
صبر
نور،
از صنوبر
پر کشید
یک
درخت،
سوخت
در چشم غروب
در
دل جنگل شهر
درون
چهار دیوار
در
آه و اوه شب
با
نیازی نابرابر
در
نبردی تن به تن
زنی
آبستن از تن شد
درون
چهار دیوار
در
آخ و اوخ شب
طفلکی
مفلوک
عریان
و گریان
در
عبور از گلوگاهِ تکامل
میگشاید چشم
برین
رویای از بن خنج
درین
دریای رنگ و رنج
و
اینک
به
تبعیض تولد
میخورم
سوگند
که
دنیا مملو از
نوزادِ
زور است.
* گنگیج: آمیزه ی گنگ و گیج (سُراینده)
شابک: 5-8412-631-91
سُراینده: نمیرا (حمید رضا حسینی)
اشکواژه
ناشر: سُراینده
مینیاتورها: پوشکین میمندینژاد
چاپ نخست: زمستان 2006 (1384) استکهلم
حروفچینی، چاپ و صحافی: چاپ آرش- سوئد
نشانی الکترونیکی سُراینده: hrh.namira@gmail.com
کلیه حقوق این کتاب برای سُراینده محفوظ است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر