جستجو در این وبلاگ

دوشنبه، دی ۰۵، ۱۴۰۱

تولد - سراینده: م. رضا حسینی


نام اثر: زندگی
طرح و نقاشی: بیژن جزنی

 

 

با طنین گام‌های زندگی

با دریافت غوغای پرهیاهوی بقا

از اولین تنفس حیاتم

با سلول‌های متورم اندیشه

از لحظه لحظه‌ی این سالیان تلخ

به حوصله‌ی تاریخ ره می‌سپرم

با زهرابه‌یی فروچکیده به جان

مغلوب و پابرجای.

 

***

 

از ابتدای تلاش گنجشکان

در سپیده دم

آواز سر داده‌ام

گاه هم‌خوان

گاه بی‌راه،

و در باغ بلورین آرزوهایم

با انتظار، به تشویش آلوده‌ی نگاه

خورشید را طلب کرده‌ام  و باران را.

 

*** 

 

و با ماغ بهاران

بر گلو ماسیده

و تیغ تیز آفتاب، بر پیکر نحیف خواب،

از بستر پریشیده‌ی کودکی

تا ارتفاع، زندگی را پیموده‌ام،

و عنکبوت اندیشه

بر تصاویر آرزوهای فروخفته

تارهای سخت خود را تنیده است.

 

*** 

 

از شتاب زمان در من

همهمه‌یی بیش نمانده اینک

خود را یافته‌ام  در میانه‌ی روز

نیمه فرسوده

 

و نگاهم

خیره و مبهوت به دوردست...

 



سراینده: م. رضا حسینی

اردیبهشت  ١٣٦٦

یکشنبه، اسفند ۲۲، ۱۴۰۰

کودک زخمی - سراینده: م. رضا حسینی

 


کودک زخمی

(به یاد مادرم)

 

چیزی شکسته است، و یا می‌شکند انگار

ریتمی مرتب به‌سوی من شلیک می‌شود

از گوشه‌یی در جهان، سایه‌یی گذشت.

 

سوتی به ناگهان تمام خانه را پر می‌کند.

 

نیمه‌های شب است

از خواب خود پریده‌ام

با تاول کابوس بر تمام تنم.

 

زوزه‌ی باد بی‌قرار است بر شکاف‌های در

و باران

با شدت

بر شیشه‌های پنجره می‌کوبد.

 

در خیابان هیچ‌کس نیست

جز کودکی

که زخم‌های خود را می‌لیسد.

 

سکوت می‌چرخد به دور سرم

و من، خیره‌،

ماسیده،

به تصویر پنجره

گیج می‌روم

با جمجمه‌یی

که هنوز بوی الکل می‌دهد

با تصویری هزار پاره

که در گوشه‌های راکدِ خانه، معلق‌اند

بی‌حضورتر از همیشه

در تنهاترین شب.

 

پلک‌ها فرود می‌آیند و دنیا در یک لحظه نابود می‌شود

و من به بی‌خودترین وزن خود می‌رسم.

 

چرا مرگ یک انسان

این‌گونه مرا در هم می‌ریزد؟

چگونه یک‌پارچه‌گی‌ام متلاشی می‌شود؟

چرا از من چیزی باقی نمی‌گذارد تا فردایم را با آن آغاز کنم؟

 

در آن‌سوی پنجره، تاریک‌ترین شب دنیا ست

و این سو

کودکی زخمی،

و ابدیت محدود اطاقی کوچک.

 

آشوب باد در من نفوذ می‌کند.

سایه‌یی می‌گذرد.

ریتم یک‌نواختی بر شیشه‌ها می‌کوبد

و بخار نفس‌هایم

ثابت‌تر از همیشه،

بر تصویر روی شیشه نشسته است.

 

 

سراینده: م. رضا حسینی

ژوئن 2012

شنبه، بهمن ۲۳، ۱۴۰۰

طلوع دروغین - سراینده: م. رضا حسینی



طلوع دروغین


آنگاه که هلهله‌ی نقل و شیرینی بود

و خروس‌خوانان نوید روز می‌دادند

و کورسوی چراغ‌ها، در گرگ‌ومیش صبح گم می‌شدند...

رسولی آمد، بی‌هیچ نبشته‌یی مقدس.


که فجر را در بودنِ سربی‌اش، پی‌درپی نواخت

تو گویی روز

تکرار بی‌شمار افق بی‌آفتابی بود.


رسولی،

که

با دشنه‌ی تزویر و توهم

در انظار وحشت‌زده

روز را سلاخی می‌کرد.


خروس‌خوانان،

رگهای‌شان را به ساقه‌ی نازک امید پیوند زده بودند


و امید،

- چونان شبحی غم‌ناک و بی‌هویت -

بر جنازه‌ی زنده‌ی خود سوگ‌وار مانده بود.


*


اینک،

دوباره شب،

با هیبتی عظیم‌تر،

بر آخرین تکرار سربی روز نشسته است

و توفان

ویرانه‌یی ‌ست تلخ

در ذهن سایه‌های مرتعش.


شب

بر باورِ خسته‌ی ناباوران

آن‌چنان سیاه خیمه بسته،

که گویا هماره چنین بوده ست

و هیچ‌کس نمی‌داند

عقوبت کدام خواب هزار ساله است

این بختک عظیم.


*


رسولی آمد

بی‌هیچ نبشته‌یی مقدس

با دستانش،

که عطوفت باروت بر فراز شهر.

با نگاهش،

که انعکاس نفرت

بر سرنیزه‌های صیقل‌خورده‌ی جهل.

و درهرسوق و گوشه

دشنه‌ها و زنجیرها و گلوله‌ها

آیه‌های مکرر فجر را پژواک می‌کنند...


رسولی،

با تعزیتی دوباره از خواب فرعون

تا کودکان،

- از فقر آگاهی -

همه مرده به دنیا آیند.


*


و اینک

مردم،

از وحشت کابوس بیداری‌شان

به رویاهای گذشته کوچ کرده‌اند

تا چهره‌ی فراموش‌ شده‌شان را

در کتاب‌های تاریخ، نقاشی کنند

و اینک

مردان و زنان

- فرسوده‌ی آوارها و دیوارها -

به نظاره ایستاده‌اند

نسلی را که

آرام آرام بزرگ می‌شود

و شب را باور نمی‌دارد.



سراینده: م. رضا حسینی

١٣٦٨