ای سیاهیها بدانید
زندهگی همره هور است
در میانگاه نگاه من و ما
گه چه برقی میزند
بر گونهی پرخون ما
بر گونهی پرخون ما
دانهی اندوه گوناگون ما
من و ما میدانیم
رهزن گمنام ره
اشک ما را درربود
آنچه باقی ماند بر ما
خوی خواب
و آن هم غنود
من و ما میدانیم
دل هر آبادی
زیر هر آواری
سر هر بیداری
بر سر هر داری
ای برادر...
تو دگر
خواب هیچ خفته مگیر
خفتهگان این دیار
آسودهاند
دلِ بیداران
به هرجا
سودهاند
من و ما میدانیم
در درون کوی و برزن
پیر و برنا، مرد و زن
سینهها سوختهاند
واژه اندوختهاند
و ز برای ترک این تاریکی
از ستاره تا سپیده
چشمها دوختهاند
این برافروختهگان،
سر برافراختهگان،
بر ستیغ سوز و سرما
در درون سینهی سوختهشان
آتش افروختهاند.
هور (Hur): خور، خورشید، مهر
نمیرا - استکهلم
از سرودههای چاپ نشده
از سرودههای چاپ نشده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر