جستجو در این وبلاگ

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۶

نمایشنامه، شاپرک خانوم - بیژن مفید



نویسنده و کارگردان: بیژن مفید


کودکان و نوجوانان

۱ نظر:

  1. آخ کودکی کودکی کودکی...‌ امشب هیچ نمیدانم از کجا، بعد ازین همه سال... این دو خط در سرم میخواند و بعد هم بر لبانم جاری شد: آندخت پوراندخت... سن سیر مفتش... متکا بالش... بالش رو بکش... بالش رو بکش... بعد قصه دوباره در سرم جان گرفت. آخ شاپرک خانوم شاپرک خانوم.... چهل و چند سال طول کشید تا فهمیدم تو کی بودی چقدرمهربان بودی... با اینکه از بچه های سوسک از اون شهرفرنگی و بقیه آت و آشغالها‌ی توی زیرزمین همان وقت هم حالم بد میشد و بدجنسی‌هاشان آزرده‌ام میکرد اما بنابر کودکی و دنیای رنگی‌اش، ندانسته بودم که آن جانوران زیرزمین همین خود مائیم و شاپرک خانم هم... و عنکبوت... و عنکبوت هم... ای وای‌... همه و همه خود مائیم، ما انسانها که فقط جاهایمان ممکن است فرق کند اما خود خودمانیم با همه‌ی پلشتی‌ها ودپلیدیهامان به هنگام مواجهه با زیباتر از خودمان، عقده‌ها و حسادت‌ها، نفهمی‌ها و خودخواهی های بی‌شعورمان که
    هر چیز زیبایی را ولو به قیمت از بین بردن آن برایرخودمان میخواهیم بدون فهم اینکه آیا اصلا توان و صلاحیت داشتن و نگاه‌داشتن چیزی که برای ما پدید نیامده را داریم آیا و یا مهربانی.... مهربانی با انگل‌های اجتماع که لیاقت تف هم بر روی و در قلب قسی‌ّ خود ندارند... صورتم غرق اشک است و هق هق میگریم... مرا چه میشود... این چه داستانی بود... به راستی که خیلی برای کودکیهامان زود بود و درکش ورای طبیعت کودکی. این قصه‌ی پلید آدمهای بزرگ است... قصه‌ی زندگیهای لجن... آخ شاپرک خانوم... حتما همه مثل من با تو همذات پنداری میکنند نه؟

    پاسخحذف