جستجو در این وبلاگ

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۶

با دُر در صدف - ناصر زراعتی - بخش ۳



با دُر در صدف
نوشتار و گفتار: ناصر زراعتی


فرق است میان آن غواص که در بحر فرو رَوَد تا دُر برآرد و میان آن که در قعر بحر از برای آن رَوَد تا با دُر، زمانی در صدف شود. «عین‌القضات همدانی».

"با دُر در صدف"، داستانی‌ست بلند در قالب تک‌گویی، خطاب به شما: زنی زیبا، مهربان، همیشه زنده و جوان؛ نمونه‌یی شفاف از عشق که در طول داستان، هیچ چیز نمی‌گوید و خواننده، او را فقط از منظر راوی می‌نگرد و می‌شناسد؛ هم‌چنان که با او نیز از زبان راوی آشنا می‌شود.

«از شما نشانی کدام کوچه را باید بپرسم؟ و سرانگشت درخشان شما کدام سَمت را به من نشان خواهد داد؟ من باور نمی‌کنم که گم نشده باشیم، این‌جا کجاست؟ کدام شهر است؟ امروز چه روزی است؟ چرا تمام صفحه‌های تقویم بغلی من سفید است؟...

مهم نیست که او هم هست، در کنارم، سَمتِ چپ، همیشه... شما از او نیرومندترید. روزی اگر مرا با خود ببرد (که باید ببرد و می‌دانم که سرانجام خواهد بُرد و من هم ناگزیرم هم‌راه‌اش بروم)، باکی نیست، زیرا شما با من هستید؛ در ذهن من، در وجود من، در تار و پود من...».

ناصر زراعتی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر