جستجو در این وبلاگ

دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۶

سیزده داستان - مهشید امیرشاهی - داستان ۷





مهشید امیرشاهی در تاریخ ۲۰ فروردین ۱۳۱۶ (۹ آوریل ۱۹۳۷) در کرمانشاه متولد شده است. او دومین دختر از سه دختر امیر امیرشاهی و مولود خانلری است. پدرش از قضات عالی رتبه و نشستهٔ دادگستری بود و مادرش از فعالان سیاسی و زنان برجستهٔ دوران خود به شمار می‌رفت. پدر وی با بسیاری از رجال دوران آشنایی و رفت‌وآمد داشت و مادرش به دلیل خویشاوندی و گرایش‌ها سیاسی با برخی از پایه گذاران حزب توده نظیر عبدالصمد کامبخش و اختر کامبخش، نورالدین کیانوری و مریم فیروز و احسان طبری ارتباط داشت.

تحصیلات ابتدایی و بخشی از دبیرستان را در مدارس فیروزکوهی و نوربخش انجام داد. سپس به شبانه‌روزی چارتر تاورز در ساسکس انگلستان رفت و بعد از اخذ (A Levelو (O Level) های لازم در دانشگاه لندن (Woolwich Polytechnicبه تحصیلات در رشتهٔ فیزیک ادامه داد. وی در تمام دورهٔ تحصیل خود شاگردی ممتاز بود.

بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ پنج مجموعهٔ داستان کوتاه از مهشید امیرشاهی شامل کوچهٔ بن‌بست، سار بی بی خانم، بعد از روز آخر، به صیغهٔ اول شخص مفرد، منتخب داستان‌ها به چاپ رسید. بر خلاف عرف معمول نویسندگان داستانهای کوتاه ایران، از بین داستانهای منتشر شده در این مجموعه‌ها فقط سه تای آنها پیشاپیش در نشریات چاپ شده است. نام، شهرت، شمارهٔ شناسنامه اول بار به تقاضای دانشجویان دانشگاه شیراز در نشریهٔ آنها (آبنوس) منتشر شد. لابیرنت به تقاضای محمود خوشنام اول بار در ماهنامهٔ رودکی منتشر شد. صدای مرغ تنها به تقاضای غلامحسین ساعدی اول بار در فصلنامهٔالفبا منتشر شد.

منتقدین در نقدهایی که در بارهٔ داستانهای کوتاه وی نوشته‌اند بر استقلال سبک، موفقیت در شخصیت پردازی و طنز او انگشت نهاده‌اند. جلال ستاری می‌گوید: «مهشید امیرشاهی بی گمان از بهترین قصه نویسان ماست... همهٔ آدم‌های داستان‌های مهشید در جای خودشان «محق» اند و ما می‌پذیریم که هر یک کاری جز آنچه کرد نمی‌توانست کرد و چیزی جز آنچه گفت نمی‌توانست گفت. احساس حقانیت آدم‌های قصه (چه خوب و چه بد) موجب می‌شود که ما آنها را اگر دوست هم نداریم دست کم قبول داریم. من توفیقی بزرگ‌تر از این در کار قصه نویسی نمی‌شناسم».

نجف دریابندری از «سلامت نثر»، «چابکی قلم»، «لطافت و ظرافت فکر»، «اختصار در توصیف»، «تیزی گوش» در ثبت و ضبط مکالمات... مهشید امیرشاهی حرف می‌زند و می‌گوید: «این‌ها صفاتی است که در کمتر نوشته‌ای از محصولات ادبی امروز ما دیده می‌شود.» صفتی را که بیش از همه ارج می‌نهد: «سادگی و سلامت بیان نویسنده است که از هیچ‌کدام از راه و رسمهایی که در سالهای اخیر در بارهٔ قصه نویسی معمول بوده است متأثر نیست و از سرچشمه‌ای کاملاً مستقل آب می‌خورد».

پرویز نقیبی در ضمیمهٔ ادبی روزنامهٔ آیندگان به خاطر «صمیمیت، طنز، زنانگی، غرور» ی که در نوشته‌های مهشید امیرشاهی دیده است خود را «منت پذیر نویسنده» می‌خواند و اضافه می‌کند: «خانم امیرشاهی در شرح پردازی روزهای رنگین کودکی توانایی خاص دارد، تخیل پاک و پرنفس کودکی را گویی هنوز با خود دارد».

مهشید امیرشاهی

یکشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۶

به سوی طبس - پل ویلهلم کیرکلوند - بخش ۳



به سوی طبس - سفرنامه
ترزبانان: فرخنده نیکو - ناصر زراعتی
گفتار: ناصرزراعتی

ویللی (پل ویلهلم) شیرکلوند
زادروز: ۲۷ فوریه ۱۹۲۱ - هلسینکی، فنلاند
مرگروز: ۲۷ ژوئن ۲۰۰۹ - سککن، دانمارک

ویللی شیرکلوند، نویسنده‌ی فنلاندی‌نژادِ سوئدی، دارای جایزه دکترای افتخاری از دانشگاه اوپسالا در سوئد، در زمینه‌های فلسفه، ریاضی و زبان، تحصیل کرد و به فرهنگ و زبان‌های شرقی علاقه‌مند بود و زبان‌های پارسی، چینی و روسی را آموخته بود.

"به سوی طبس"، هم‌چون دیگر نوشته‌های او دارای نثری‌ زیبا ست، موجز، چند وجهی و کنایه‌آمیز که به شیوه‌ی سنتیِ سفرنامه نوشته نشده است. این کتاب سفری‌ همزمان در رویه و ژرفای زندگی ست. نویسنده با نگاهی تیزبین، هر آنچه را می‌بیند و تجربه می‌کند، از صافی ذهن خود رد می‌کند و با جهان درونی خویش می‌آمیزد و رشته‌های نازک و نادیدنی‌ی تداعیِ معانی را در ذهن خود با واقعیتِ پیرامون، چون تار و پودی، به‌ هم می‌بافد.

بخشی از کتاب "به سوی طبس": «آن‌چه باغ ایرانی را می‌سازد، گل‌های آن نیست، بوته‌های بنفشه، نهال‌های آلوچه، درختانِ پرتقال هم نیست و نه حتا ماهیِ قرمز که خاصِ باغِ ایرانی‌ست، بلکه چشم‌انداز بیرون از باغ است، زمین بایری که باغ در کنار آن، آبیاری می‌شود، روحِ باغِ ایرانی بوته‌ی گل‌سرخ نیست، دیوار است».

ده ساله بود که همراه با خانواده‌اش به بخش شمالی فنلاند، استان کارلنKarlen ، تغییر مکان داد. سال ۱۹۳۸، پس از آنکه ویللی دبیرستانِ خود را با موفقیت به پایان رساند، به هم‌راه خانواده به سوئد کوچیدند. در سوئد، از راه کارهایی همچون، حسابداری در یک دفتر حسابداری، و همچنین دریافت بورسیه‌ی کمک هزینه‌ی دانشجویی، خرج زندگی‌اش را درآورد. پدرش، گوننار شیرکلوند، (Gunnar Kyrklund) و مادرش، اینگِبُری هورهاممر (Ingeborg Hörhammer) بود.


فرج سرکوهی - نویسنده و روزنامه‌نگار


ناصر زراعتی

شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۶

سیزده داستان - مهشید امیرشاهی - داستان ۶





مهشید امیرشاهی در تاریخ ۲۰ فروردین ۱۳۱۶ (۹ آوریل ۱۹۳۷) در کرمانشاه متولد شده است. او دومین دختر از سه دختر امیر امیرشاهی و مولود خانلری است. پدرش از قضات عالی رتبه و نشستهٔ دادگستری بود و مادرش از فعالان سیاسی و زنان برجستهٔ دوران خود به شمار می‌رفت. پدر وی با بسیاری از رجال دوران آشنایی و رفت‌وآمد داشت و مادرش به دلیل خویشاوندی و گرایش‌ها سیاسی با برخی از پایه گذاران حزب توده نظیر عبدالصمد کامبخش و اختر کامبخش، نورالدین کیانوری و مریم فیروز و احسان طبری ارتباط داشت.

تحصیلات ابتدایی و بخشی از دبیرستان را در مدارس فیروزکوهی و نوربخش انجام داد. سپس به شبانه‌روزی چارتر تاورز در ساسکس انگلستان رفت و بعد از اخذ (A Levelو (O Level) های لازم در دانشگاه لندن (Woolwich Polytechnicبه تحصیلات در رشتهٔ فیزیک ادامه داد. وی در تمام دورهٔ تحصیل خود شاگردی ممتاز بود.

بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ پنج مجموعهٔ داستان کوتاه از مهشید امیرشاهی شامل کوچهٔ بن‌بست، سار بی بی خانم، بعد از روز آخر، به صیغهٔ اول شخص مفرد، منتخب داستان‌ها به چاپ رسید. بر خلاف عرف معمول نویسندگان داستانهای کوتاه ایران، از بین داستانهای منتشر شده در این مجموعه‌ها فقط سه تای آنها پیشاپیش در نشریات چاپ شده است. نام، شهرت، شمارهٔ شناسنامه اول بار به تقاضای دانشجویان دانشگاه شیراز در نشریهٔ آنها (آبنوس) منتشر شد. لابیرنت به تقاضای محمود خوشنام اول بار در ماهنامهٔ رودکی منتشر شد. صدای مرغ تنها به تقاضای غلامحسین ساعدی اول بار در فصلنامهٔالفبا منتشر شد.

منتقدین در نقدهایی که در بارهٔ داستانهای کوتاه وی نوشته‌اند بر استقلال سبک، موفقیت در شخصیت پردازی و طنز او انگشت نهاده‌اند. جلال ستاری می‌گوید: «مهشید امیرشاهی بی گمان از بهترین قصه نویسان ماست... همهٔ آدم‌های داستان‌های مهشید در جای خودشان «محق» اند و ما می‌پذیریم که هر یک کاری جز آنچه کرد نمی‌توانست کرد و چیزی جز آنچه گفت نمی‌توانست گفت. احساس حقانیت آدم‌های قصه (چه خوب و چه بد) موجب می‌شود که ما آنها را اگر دوست هم نداریم دست کم قبول داریم. من توفیقی بزرگ‌تر از این در کار قصه نویسی نمی‌شناسم».

نجف دریابندری از «سلامت نثر»، «چابکی قلم»، «لطافت و ظرافت فکر»، «اختصار در توصیف»، «تیزی گوش» در ثبت و ضبط مکالمات... مهشید امیرشاهی حرف می‌زند و می‌گوید: «این‌ها صفاتی است که در کمتر نوشته‌ای از محصولات ادبی امروز ما دیده می‌شود.» صفتی را که بیش از همه ارج می‌نهد: «سادگی و سلامت بیان نویسنده است که از هیچ‌کدام از راه و رسمهایی که در سالهای اخیر در بارهٔ قصه نویسی معمول بوده است متأثر نیست و از سرچشمه‌ای کاملاً مستقل آب می‌خورد».

پرویز نقیبی در ضمیمهٔ ادبی روزنامهٔ آیندگان به خاطر «صمیمیت، طنز، زنانگی، غرور» ی که در نوشته‌های مهشید امیرشاهی دیده است خود را «منت پذیر نویسنده» می‌خواند و اضافه می‌کند: «خانم امیرشاهی در شرح پردازی روزهای رنگین کودکی توانایی خاص دارد، تخیل پاک و پرنفس کودکی را گویی هنوز با خود دارد».

مهشید امیرشاهی

جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۶

به سوی طبس - پل ویلهلم کیرکلوند - بخش ۲



به سوی طبس - سفرنامه
ترزبانان: فرخنده نیکو - ناصر زراعتی
گفتار: ناصرزراعتی

ویللی (پل ویلهلم) شیرکلوند
زادروز: ۲۷ فوریه ۱۹۲۱ - هلسینکی، فنلاند
مرگروز: ۲۷ ژوئن ۲۰۰۹ - سککن، دانمارک

ویللی شیرکلوند، نویسنده‌ی فنلاندی‌نژادِ سوئدی، دارای جایزه دکترای افتخاری از دانشگاه اوپسالا در سوئد، در زمینه‌های فلسفه، ریاضی و زبان، تحصیل کرد و به فرهنگ و زبان‌های شرقی علاقه‌مند بود و زبان‌های پارسی، چینی و روسی را آموخته بود.

"به سوی طبس"، همچون دیگر نوشته‌های او دارای نثری‌ زیبا ست، موجز، چند وجهی و کنایه‌آمیز که به شیوه‌ی سنتیِ سفرنامه نوشته نشده است. این کتاب سفری‌ همزمان در رویه و ژرفای زندگی ست. نویسنده با نگاهی تیزبین، هر آنچه را می‌بیند و تجربه می‌کند، از صافی ذهن خود رد می‌کند و با جهان درونی خویش می‌آمیزد و رشته‌های نازک و نادیدنی‌ی تداعیِ معانی را در ذهن خود با واقعیتِ پیرامون، چون تار و پودی، به‌ هم می‌بافد.

بخشی از کتاب "به سوی طبس": «آن‌چه باغ ایرانی را می‌سازد، گل‌های آن نیست، بوته‌های بنفشه، نهال‌های آلوچه، درختانِ پرتقال هم نیست و نه حتا ماهیِ قرمز که خاصِ باغِ ایرانی‌ ست، بلکه چشم‌انداز بیرون از باغ است، زمین بایری که باغ در کنار آن، آبیاری می‌شود، روحِ باغِ ایرانی بوته‌ی گل‌سرخ نیست، دیوار است».

ده ساله بود که همراه با خانواده‌اش به بخش شمالی فنلاند، استان کارلنKarlen ، تغییر مکان داد. سال ۱۹۳۸، پس از آنکه ویللی دبیرستانِ خود را با موفقیت به پایان رساند، به همراه خانواده به سوئد کوچیدند. در سوئد، از راه کارهایی همچون، حسابداری در یک دفتر حسابداری، و همچنین دریافت بورسیه‌ی کمک هزینه‌ی دانشجویی، خرج زندگی‌اش را درآورد. پدرش، گوننار شیرکلوند، (Gunnar Kyrklund) و مادرش، اینگِبُری هورهاممر (Ingeborg Hörhammer) بود.


فرج سرکوهی - نویسنده و روزنامه‌نگار


ناصر زراعتی

پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۶

سیزده داستان - مهشید امیرشاهی - داستان ۵





مهشید امیرشاهی در تاریخ ۲۰ فروردین ۱۳۱۶ (۹ آوریل ۱۹۳۷) در کرمانشاه متولد شده است. او دومین دختر از سه دختر امیر امیرشاهی و مولود خانلری است. پدرش از قضات عالی رتبه و نشستهٔ دادگستری بود و مادرش از فعالان سیاسی و زنان برجستهٔ دوران خود به شمار می‌رفت. پدر وی با بسیاری از رجال دوران آشنایی و رفت‌وآمد داشت و مادرش به دلیل خویشاوندی و گرایش‌ها سیاسی با برخی از پایه گذاران حزب توده نظیر عبدالصمد کامبخش و اختر کامبخش، نورالدین کیانوری و مریم فیروز و احسان طبری ارتباط داشت.

تحصیلات ابتدایی و بخشی از دبیرستان را در مدارس فیروزکوهی و نوربخش انجام داد. سپس به شبانه‌روزی چارتر تاورز در ساسکس انگلستان رفت و بعد از اخذ (A Levelو (O Level) های لازم در دانشگاه لندن (Woolwich Polytechnicبه تحصیلات در رشتهٔ فیزیک ادامه داد. وی در تمام دورهٔ تحصیل خود شاگردی ممتاز بود.

بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ پنج مجموعهٔ داستان کوتاه از مهشید امیرشاهی شامل کوچهٔ بن‌بست، سار بی بی خانم، بعد از روز آخر، به صیغهٔ اول شخص مفرد، منتخب داستان‌ها به چاپ رسید. بر خلاف عرف معمول نویسندگان داستانهای کوتاه ایران، از بین داستانهای منتشر شده در این مجموعه‌ها فقط سه تای آنها پیشاپیش در نشریات چاپ شده است. نام، شهرت، شمارهٔ شناسنامه اول بار به تقاضای دانشجویان دانشگاه شیراز در نشریهٔ آنها (آبنوس) منتشر شد. لابیرنت به تقاضای محمود خوشنام اول بار در ماهنامهٔ رودکی منتشر شد. صدای مرغ تنها به تقاضای غلامحسین ساعدی اول بار در فصلنامهٔالفبا منتشر شد.

منتقدین در نقدهایی که در بارهٔ داستانهای کوتاه وی نوشته‌اند بر استقلال سبک، موفقیت در شخصیت پردازی و طنز او انگشت نهاده‌اند. جلال ستاری می‌گوید: «مهشید امیرشاهی بی گمان از بهترین قصه نویسان ماست... همهٔ آدم‌های داستان‌های مهشید در جای خودشان «محق» اند و ما می‌پذیریم که هر یک کاری جز آنچه کرد نمی‌توانست کرد و چیزی جز آنچه گفت نمی‌توانست گفت. احساس حقانیت آدم‌های قصه (چه خوب و چه بد) موجب می‌شود که ما آنها را اگر دوست هم نداریم دست کم قبول داریم. من توفیقی بزرگ‌تر از این در کار قصه نویسی نمی‌شناسم».

نجف دریابندری از «سلامت نثر»، «چابکی قلم»، «لطافت و ظرافت فکر»، «اختصار در توصیف»، «تیزی گوش» در ثبت و ضبط مکالمات... مهشید امیرشاهی حرف می‌زند و می‌گوید: «این‌ها صفاتی است که در کمتر نوشته‌ای از محصولات ادبی امروز ما دیده می‌شود.» صفتی را که بیش از همه ارج می‌نهد: «سادگی و سلامت بیان نویسنده است که از هیچ‌کدام از راه و رسمهایی که در سالهای اخیر در بارهٔ قصه نویسی معمول بوده است متأثر نیست و از سرچشمه‌ای کاملاً مستقل آب می‌خورد».

پرویز نقیبی در ضمیمهٔ ادبی روزنامهٔ آیندگان به خاطر «صمیمیت، طنز، زنانگی، غرور» ی که در نوشته‌های مهشید امیرشاهی دیده است خود را «منت پذیر نویسنده» می‌خواند و اضافه می‌کند: «خانم امیرشاهی در شرح پردازی روزهای رنگین کودکی توانایی خاص دارد، تخیل پاک و پرنفس کودکی را گویی هنوز با خود دارد».

مهشید امیرشاهی

چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۶

به سوی طبس - پل ویلهلم کیرکلوند - بخش ۱



به سوی طبس - سفرنامه
ترزبانان: فرخنده نیکو - ناصر زراعتی

ویللی (پل ویلهلم) شیرکلوند
زادروز: ۲۷ فوریه ۱۹۲۱ - هلسینکی، فنلاند
مرگروز: ۲۷ ژوئن ۲۰۰۹ - سککن، دانمارک

ویللی شیرکلوند، نویسنده‌ی فنلاندی‌نژادِ سوئدی، دارای جایزه دکترای افتخاری از دانشگاه اوپسالا در سوئد، در زمینه‌های فلسفه، ریاضی و زبان، تحصیل کرد و به فرهنگ و زبان‌های شرقی علاقه‌مند بود و زبان‌های پارسی، چینی و روسی را آموخته بود.

"به سوی طبس"، همچون دیگر نوشته‌های او دارای نثری‌ زیبا ست، موجز، چند وجهی و کنایه‌آمیز که به شیوه‌ی سنتیِ سفرنامه نوشته نشده است. این کتاب سفری‌ هم‌زمان در رویه و ژرفای زندگی ست. نویسنده با نگاهی تیزبین، هر آنچه را می‌بیند و تجربه می‌کند، از صافی ذهن خود رد می‌کند و با جهان درونی خویش می‌آمیزد و رشته‌های نازک و نادیدنی‌ی تداعیِ معانی را در ذهن خود با واقعیتِ پیرامون، چون تار و پودی، به‌ هم می‌بافد.

بخشی از کتاب "به سوی طبس": «آن‌چه باغ ایرانی را می‌سازد، گل‌های آن نیست، بوته‌های بنفشه، نهال‌های آلوچه، درختانِ پرتقال هم نیست و نه حتا ماهیِ قرمز که خاصِ باغِ ایرانی‌ست، بلکه چشم‌انداز بیرون از باغ است، زمین بایری که باغ در کنار آن، آبیاری می‌شود، روحِ باغِ ایرانی بوته‌ی گل‌سرخ نیست، دیوار است».

ده ساله بود که همراه با خانواده‌اش به بخش شمالی فنلاند، استان کارلنKarlen ، تغییر مکان داد. سال ۱۹۳۸، پس از آنکه ویللی دبیرستانِ خود را با موفقیت به پایان رساند، به همراه خانواده به سوئد کوچیدند. در سوئد، از راه کارهایی همچون، حسابداری در یک دفتر حسابداری، و همچنین دریافت بورسیه‌ی کمک هزینه‌ی دانشجویی، خرج زندگی‌اش را درآورد. پدرش، گوننار شیرکلوند، (Gunnar Kyrklund) و مادرش، اینگِبُری هورهاممر (Ingeborg Hörhammer) بود.


فرج سرکوهی - نویسنده و روزنامه‌نگار


ناصر زراعتی

سه‌شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۶

سیزده داستان - مهشید امیرشاهی - داستان ۴





مهشید امیرشاهی در تاریخ ۲۰ فروردین ۱۳۱۶ (۹ آوریل ۱۹۳۷) در کرمانشاه متولد شده است. او دومین دختر از سه دختر امیر امیرشاهی و مولود خانلری است. پدرش از قضات عالی رتبه و نشستهٔ دادگستری بود و مادرش از فعالان سیاسی و زنان برجستهٔ دوران خود به شمار می‌رفت. پدر وی با بسیاری از رجال دوران آشنایی و رفت‌وآمد داشت و مادرش به دلیل خویشاوندی و گرایش‌ها سیاسی با برخی از پایه گذاران حزب توده نظیر عبدالصمد کامبخش و اختر کامبخش، نورالدین کیانوری و مریم فیروز و احسان طبری ارتباط داشت.

تحصیلات ابتدایی و بخشی از دبیرستان را در مدارس فیروزکوهی و نوربخش انجام داد. سپس به شبانه‌روزی چارتر تاورز در ساسکس انگلستان رفت و بعد از اخذ (A Levelو (O Level) های لازم در دانشگاه لندن (Woolwich Polytechnicبه تحصیلات در رشتهٔ فیزیک ادامه داد. وی در تمام دورهٔ تحصیل خود شاگردی ممتاز بود.

بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ پنج مجموعهٔ داستان کوتاه از مهشید امیرشاهی شامل کوچهٔ بن‌بست، سار بی بی خانم، بعد از روز آخر، به صیغهٔ اول شخص مفرد، منتخب داستان‌ها به چاپ رسید. بر خلاف عرف معمول نویسندگان داستانهای کوتاه ایران، از بین داستانهای منتشر شده در این مجموعه‌ها فقط سه تای آنها پیشاپیش در نشریات چاپ شده است. نام، شهرت، شمارهٔ شناسنامه اول بار به تقاضای دانشجویان دانشگاه شیراز در نشریهٔ آنها (آبنوس) منتشر شد. لابیرنت به تقاضای محمود خوشنام اول بار در ماهنامهٔ رودکی منتشر شد. صدای مرغ تنها به تقاضای غلامحسین ساعدی اول بار در فصلنامهٔالفبا منتشر شد.

منتقدین در نقدهایی که در بارهٔ داستانهای کوتاه وی نوشته‌اند بر استقلال سبک، موفقیت در شخصیت پردازی و طنز او انگشت نهاده‌اند. جلال ستاری می‌گوید: «مهشید امیرشاهی بی گمان از بهترین قصه نویسان ماست... همهٔ آدم‌های داستان‌های مهشید در جای خودشان «محق» اند و ما می‌پذیریم که هر یک کاری جز آنچه کرد نمی‌توانست کرد و چیزی جز آنچه گفت نمی‌توانست گفت. احساس حقانیت آدم‌های قصه (چه خوب و چه بد) موجب می‌شود که ما آنها را اگر دوست هم نداریم دست کم قبول داریم. من توفیقی بزرگ‌تر از این در کار قصه نویسی نمی‌شناسم».

نجف دریابندری از «سلامت نثر»، «چابکی قلم»، «لطافت و ظرافت فکر»، «اختصار در توصیف»، «تیزی گوش» در ثبت و ضبط مکالمات... مهشید امیرشاهی حرف می‌زند و می‌گوید: «این‌ها صفاتی است که در کمتر نوشته‌ای از محصولات ادبی امروز ما دیده می‌شود.» صفتی را که بیش از همه ارج می‌نهد: «سادگی و سلامت بیان نویسنده است که از هیچ‌کدام از راه و رسمهایی که در سالهای اخیر در بارهٔ قصه نویسی معمول بوده است متأثر نیست و از سرچشمه‌ای کاملاً مستقل آب می‌خورد».

پرویز نقیبی در ضمیمهٔ ادبی روزنامهٔ آیندگان به خاطر «صمیمیت، طنز، زنانگی، غرور» ی که در نوشته‌های مهشید امیرشاهی دیده است خود را «منت پذیر نویسنده» می‌خواند و اضافه می‌کند: «خانم امیرشاهی در شرح پردازی روزهای رنگین کودکی توانایی خاص دارد، تخیل پاک و پرنفس کودکی را گویی هنوز با خود دارد».

مهشید امیرشاهی