شعرهای ژاک پرور
ترزبان (مترجم): ؟ناشناس؟
نقدهای محمد رضا شفیعی کدکنی درباره احمد شاملو
اگر شاملو ظهور نمیکرد، لابد دیگرانی ما را با شعر فرنگی آشنا میکردند
و آنچه در شعر شاملو اتفاق افتاده در شعر دیگران اتفاق میافتاد، چنانکه جرقههای
خام و کمثمرش در طاماتهای مدرن هوشنگ ایرانی دیده میشود. صدها هوشنگ ایرانی میتوانست
از راه ترجمه غلط و نفهمیده شعر فرنگی «رتوریکِ شعرِ فارسی» را عوض کند. شاملو
رتوریکِ شعرِ فارسی را عوض کرد. نیما تا حدی این را آهسته و با ترس و لرز انجام
داده بود ولی این «فرزند زنازاده شعر» به طور لجامگسیختهای با رتوریکِ شعرِ فارسیِ
سنتی و شعر توللی درافتاد و «هوای تازه»ای وارد شعر فارسی کرد.
بدون تردید اگر او زبان فرانسه را مثل خانلری بلد بود، رتوریک شعر فارسی را نمیتوانست عوض کند، همان گونه که ضعفِ نیما در شعر کلاسیک او را به نوآوری در شرایطِ خودش واداشت، همان گونه هم ضعف در زبان فرانسه شاملو را به این رتوریکِ مدرن راهنمون شد.
آنهایی که زبان فرنگی را خوب بلدند وقتی میخواهند ترجمه کنند، سعی میکنند حال و هوای شعر فرنگی را به اسلوبِ سنتیِ زبان فارسی نزدیک کنند، مثلِ ترجمههایی که خانلری از شعر فرنگی کرده یا نصرالله فلسفی یا مسعود فرزاد.
آنها، استادانی بودند که هم فارسی بلد بودند هم زبان فرنگی، اما شاملو زبان فرنگی اصلا بلد نبود، تحتاللفظی چیزهایی را به کمک دیکسیونر ترجمه میکرد و لطف کار او در همین جا بود و این سبب میشد که رتوریکِ شعرِ فارسی از بنیاد دگرگون شود، اگر شاملو در آن سالها زبان فرانسهای از نوع فرانسه نصرالله فلسفی و خانلری میدانست، این اتفاق در شعر فارسی به این سرعت نمیافتاد که یکشبه رتوریک لورکا و آراگون و اِلوار، طابق النعل بالنعل، وارد شعر فارسی شود. زمانی بسیار لازم بود که چندین نسل بگذرد تا رتوریکِ شعرِ فارسی به این حدی که امروز هست - به خوب و بدش کاری ندارم - برسد.
این به همتِ شاملو و بر اثرِ «فرانسهندانی» او بود. البته شاملو بعدها فرانسه را تا حدی یاد گرفت ولی دوستان بسیار نزدیک او به من گفتند که وی در آن سالها، حتا به اندازه دانشآموزان سیکل اول دبیرستان (در حد معدل 12) هم زبان فرانسه بلد نبوده است. سلیقه نوجویی و شجاعت و جسارتِ این کار را داشته و همین افتخار او را بس».
بدون تردید اگر او زبان فرانسه را مثل خانلری بلد بود، رتوریک شعر فارسی را نمیتوانست عوض کند، همان گونه که ضعفِ نیما در شعر کلاسیک او را به نوآوری در شرایطِ خودش واداشت، همان گونه هم ضعف در زبان فرانسه شاملو را به این رتوریکِ مدرن راهنمون شد.
آنهایی که زبان فرنگی را خوب بلدند وقتی میخواهند ترجمه کنند، سعی میکنند حال و هوای شعر فرنگی را به اسلوبِ سنتیِ زبان فارسی نزدیک کنند، مثلِ ترجمههایی که خانلری از شعر فرنگی کرده یا نصرالله فلسفی یا مسعود فرزاد.
آنها، استادانی بودند که هم فارسی بلد بودند هم زبان فرنگی، اما شاملو زبان فرنگی اصلا بلد نبود، تحتاللفظی چیزهایی را به کمک دیکسیونر ترجمه میکرد و لطف کار او در همین جا بود و این سبب میشد که رتوریکِ شعرِ فارسی از بنیاد دگرگون شود، اگر شاملو در آن سالها زبان فرانسهای از نوع فرانسه نصرالله فلسفی و خانلری میدانست، این اتفاق در شعر فارسی به این سرعت نمیافتاد که یکشبه رتوریک لورکا و آراگون و اِلوار، طابق النعل بالنعل، وارد شعر فارسی شود. زمانی بسیار لازم بود که چندین نسل بگذرد تا رتوریکِ شعرِ فارسی به این حدی که امروز هست - به خوب و بدش کاری ندارم - برسد.
این به همتِ شاملو و بر اثرِ «فرانسهندانی» او بود. البته شاملو بعدها فرانسه را تا حدی یاد گرفت ولی دوستان بسیار نزدیک او به من گفتند که وی در آن سالها، حتا به اندازه دانشآموزان سیکل اول دبیرستان (در حد معدل 12) هم زبان فرانسه بلد نبوده است. سلیقه نوجویی و شجاعت و جسارتِ این کار را داشته و همین افتخار او را بس».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر