کودک زخمی
(به یاد مادرم)
چیزی شکسته است، و یا میشکند انگار
ریتمی مرتب بهسوی من شلیک میشود
از گوشهیی در جهان، سایهیی گذشت.
سوتی به ناگهان تمام خانه را پر میکند.
نیمههای شب است
از خواب خود پریدهام
با تاول کابوس بر تمام تنم.
زوزهی باد بیقرار است بر شکافهای در
و باران
با شدت
بر شیشههای پنجره میکوبد.
در خیابان هیچکس نیست
جز کودکی
که زخمهای خود را میلیسد.
سکوت میچرخد به دور سرم
و من، خیره،
ماسیده،
به تصویر پنجره
گیج میروم
با جمجمهیی
که هنوز بوی الکل میدهد
با تصویری هزار پاره
که در گوشههای راکدِ خانه، معلقاند
بیحضورتر از همیشه
در تنهاترین شب.
پلکها فرود میآیند و دنیا در یک لحظه نابود میشود
و من به بیخودترین وزن خود میرسم.
چرا مرگ یک انسان
اینگونه مرا در هم میریزد؟
چگونه یکپارچهگیام متلاشی میشود؟
چرا از من چیزی باقی نمیگذارد تا فردایم را با آن
آغاز کنم؟
در آنسوی پنجره، تاریکترین شب دنیا ست
و این سو
کودکی زخمی،
و ابدیت محدود اطاقی کوچک.
آشوب باد در من نفوذ میکند.
سایهیی میگذرد.
ریتم یکنواختی بر شیشهها میکوبد
و بخار نفسهایم
ثابتتر از همیشه،
بر تصویر روی شیشه نشسته است.
سراینده: م. رضا حسینی
ژوئن 2012